این روزا سرم خیلی شلوغ، فکرم خیلی مشغوله ، بدجوری خودمو درگیر کردم، از سر کار که میام یه پروژهٔ دیگه گرفتم مئشینم سر اون کار، زندگی خرجش زیاد شده، منم تنها کسیم که الان تو خانواده کار میکنه، دخلو خرجم یکی نیست، مندم پدرم چجوری یه نفری کار میکرد خرج بقیمن رو میداد، حالا بهش کاملا حق میدم که اون موقعها انقده خسته بود، اونقد شکسته شده بود،
منم دارم کم کم میشکنم، نه اینکه حتا حوصلهٔ خودم رو نداشته باشم ، وقتش رو ندارم، چند بر تو راه خونه تا محل کار که بودم هرچند ۳ تا ایستگاه فاصله بود سعی کردم بنویسم و پست کنم تو وبلاگ، نوشتم، اما هیچ وقت کامل نشد که به پست برسه،
چارهای ندارم فعلا، باید کار کنم، پول! تنها چیزی که الان لازم دارم که دخل و خرجم بخونه،
خیلیها حتا رفیقای صمیمی ایرانم فکر میکنن که ما اینجا تو غربت پول پارو میکنیم، شبا هم عشق و حال و گردش و تفریح و عیش و نوش. بذار فکر کنن، چیکارشون کنم، دیگه وقت توضیح دادن هم واسه اونا ندارم، هرچی بگن قبول میکنم، میگم آره حق با شمست، ما تو عشق و حالیم، وقت سر خاروندن نداریم، خلاصه تومان خودمون رو کشته بیرونمون دیگران رو!
خستهام ، دلم یه مسافرت میخواد، یه چند روز آرامش، یه چند روز واست خودم باشم، به هیچی فکر نکنم، نه کار، نه مسئولیت خانواده ، نه هیچی دیگه.
مجبورم این وبلاگم رو چند مدتی تعطیل کنم، البته نمیبندمش، فقط یه غیبت کبرا میرم، نمیدونم، شاید اگه وقت کنم باز هم بیام، بنویسم، شاید اگه هفته بشه ده! یا ۲۴ ساعت بشه ۴۰ ساعت منم به همه کارهام برسم، حتما باز هم برمیگردم، نمیدونم اگه شانس گهم تبدیل به شانس خوب شد یه کیسه پره پول پیدا کردم، وضعم خوب شد باز هم برگهستم بیخیال دنیا اینجا مطلب نوشتم.
البته یه چیز دیگه هم بگم، اینا که گفتم یه دلیل مهمش بود، اما یه دلیل دیگه هم هست، من عشق اینم که مورد توجه باشم، دوست داشتم نوشتهام رو اگه کسی میخونه یه فیدبکی یا حتا یه بیلاخ زیرش بده، اما دریغ از یه توف که یکی اینجا بندازه.
بیخیال، خره ما از کرگی دوم نداشته، کاریش نمیتونم بکنم، شانس گیییییییییییییییییی.
به هر حال ما رفتیم واسه یه غیبت ، شاید یه روزی پام که رسید به سرزمین آرزوهام آمریکا، توی خونم بالای یکی از برجهای نیو یورک، بیخیال کارو مصیبتهای زندگی باز هم نوشتم
...... تا بعد ... شاید روزی دیگر جائی دیگر!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر