هیچ کدومشون رو الکی خرج نمیکردم،
مطمئن از خودم، بدون اینکه احساس کنم ممکنه فردا پشیمون بشم!
امروز کلی دوستت دارم پیشم مونده، کلی دلم تنگ شده که خرجش نکردم و روی هم تلنبار شده.
صندوقم سنگین شده و نمیتونم با خودم بکشم، لبریز لبریزم! اما ....
حال امروز منو فقط کسی میفهمه که مثل من زخمی سنگینی همین سکوت باشه، لبریز لبریز!
از سرم که افتاد، دستو پای غرورم بدجور شکست اما اوج همدردی بعضی آشناهای غریبه با من فقط یک کلمه بود: "آخی"!
تقصیر آنها نیست، تقصیر من هم نیست، تقصیر هیچ کسی نیست، رسم دنیا در این روزها همین شده، تمامی قصهها یکجوری شبیه هم، تکراری!
این روزها چقدر "بی - پدر" زیاد شده بین دوستان من، همه از دلتنگی و درد و رنج جدایی میگن. از یه دنیا حرف که راه گلوشون رو بسته و نمیتونن درد دل کنن .
دوست رنجور من! حس تلخیه ، تازه اولشه، منو تو دیگه مثل بقیه نیستیم، زخم خوردهایم، زخمی که هر بار با هر خاطرهای، با هر حرفی، با هر آهنگی با هر عکسی دوباره سر باز میکنه، جلوتر که بری، عمق این زخم رو بیشتر حس میکنی، سوزشش جوریه که همش "پدر" تو میاره جلو چشات. مونده هنوز که یادت بیاد حسرت چیا به دلت مونده. اما چه فایده، خون هم که بباری اتفاقی نمیفته!
زمان که بگذره، به جائی که من رسیدم برسی، یاد میگیری که سرتو رو شونه خودت بذاری و گریه کنی، بعدش با دست خودت اشکاتو پاک کنی، بزنی رو شونه خودت، بگی تحمل داشته باش!
یاد میگیری قوی باشی حتی اگه از درون پوکیدی!
یاد میگیری که وقتی بهت میگن زمان همه چیو درست میکنه، به همه لبخند بزنی، بگی شما درست میگید!
زمان داغون ترت میکنه، میشی یه آدم دل نازک اما بی رحم. و باز هم یاد میگیری که چجوری خودتو با این زخم کهنه تسلی بدی و تسکین پیدا نکنی !!!
اینارو نگفتم که بترسونمت، خیلی از اینا حرفای یه دوست "بی - پدر" خوب بود که وقتی من "بی - پدر" شدم، بهم زد، و فکر میکنم، یکی از واقعیترین و لازمترین حرفایی بود که باید تو اون لحظات میشنیدم.
پس تو هم ضجه هاتو بزن، گریه هاتو بکن، اشکاتو بریز، دلتنگیها و حسرتها تو بگو اما قوی باش! راه سختی در پیش هست!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر