وقتی راجع به پدرم حرف میزنن اصلا دوست ندارم، چه خوب چه بد! شاید بهتره اینطوری بگم که وقتی توی حرف زدن راجع بهش اسمشو نمیبرن و از الفاظی مثل خدا بیامرز یا پدر بچهها استفاده میکنن عصبی میشم.
چراااا آخه چرا ما ایرانیها اینقدر به چیزی اعتقاد داریم که نیست، خدایی رو بزرگش میکنیم که هیچ گهی نیست، هی میگن خدا بیامرزه، خوب که چی؟! پدر من مرد، یه آدم که تموم شد زندگیش، دیگه نیست، نفس نمیکشه، جسمشم تا الان پودر شده تجزیه شده دیگه چند تا استخون که اونم تموم میشه، حالا اینکه خدا بیامرزه چه حرفیه؟ خداتون کی هست که بخواد بیامرزه یا نیامرزه؟!!
چرا اصلا اسم نمیبرین! اون کسی که مرده بالاخره یه روزی زنده بوده، اسم داشته! اینکه آدرس بدی پدر کی یا شوهر کی بوده که چی بشه؟ ماگ اکچ خیابون کا آدرس میدی؟ مثل اینکه بگی نوهٔ دوم از پسر سوم زنگ چپ! اینقدر سخته اسم بردن از یه آدم مرده؟ چیه میترسی بیاد بخورتت؟
واااای عصبیم شدیییییییییییدن، هرچیم میگی بهم میگن اعتقادات طرفه! باید احترام گذاشت، اما من میگم حماقت نه اعتقاد ! و من به حماقت یک نفر احترامی نمیذارم.
(... باز هم ۳ نقطه میذارم . خیلی حرف هست تو این حماقت، آدمهای احمق هم زیادن مخصوصاً تو کشورمون، من نمیتونم مجبورشون کنم که احمق نباشن ...!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر