یه موقعها توی یه جاهائی یه افکاری میاد تو ذهنم که این مغز شروع میکنه به پردازش، بعدشم مثل یه آپارات فیلمشو از دریچهٔ چشم میندازه بیرون به فاصلهٔ یکمتری طوری که دیگه هیچی نمیبینم به جز اون فیلم.
مثال: پام رو میزارم تو آسانسور یهو پرده میاد جلو چشام، نصف گیر کردم لایه در دارم خودمو به زور میکشم تو که یه وقت حرکت نکنه بمونم له بشم خونم از ۸۰ جا بزنه بیرون! یا سوار شدم دارم میام پایین، یهو آسانسور ولم میشه من با همهٔ آدمهایی که تو آسانسور هستن حمصهین میخوریم به کافه آسانسور که از ۸۰ جا ترک میخوریم، مثل چینی شکسته خورد میشیم میریزیم پائین!!! دارم از پلّهها میام پائین، پام گیر میکنه سکندری میخورم با کلّه هم چین میخورم تو دیوار روبرو که با صورت میرم توش، جای صورتم تو دیوار میمونه!....
از همه جالبتر جدیدا قوهٔ تخیلم پیشرفت کرده، قبلان فقط راجع به اشیا بود، الان صورت آدمها رو هم مثل شخصیتای کارتونی میبینم، گاهی که تو جلسات هستم و طرف داره حرف میزنه از یه جائی که خسته میشم دیگه چیزی نمیشنوم، فقط ذهن بزیگشم شروع میکنه به خلق شخصیت کارتونی، انگار بنل یا سرندیپیتی یا پسر شجاع دارن جلوم حرف میزنن.
همیشه اینجوری نیستا فکر نکنین خل شدم، وقتی ذهنم خسته میشه شروع میکنه به دلقک بازی ، به نظرم بد نمیاد، یه جور refresh شدنه ، چون خودم از افکارم یهو خندهام میگیره و یه جوری reset میشه و برمیگردم به افکار عادی ...
هاهاها، کم کم داره پرده میاد جلو چشم، دیگه نمیتونم تایپ کنم :پ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر