اسفند ۱۰، ۱۳۹۰

"چته؟"


بیشتره وقتا سخته برام که توضیح بدم چه مرگمه،
شاید چون خودم هم نمیدونم گاهی دلم از چی‌ یا از کی‌ گرفته، یا اصلا گرفته ! 
گاهی فقط ناراحتم ، صحبت دل‌ گرفتگی نیست، گاهی هم سخت شاکیم از زمین و زمان دلم می‌خواد گیر بدم به همچی‌ !
گاهی دلم می‌خواد غر بزنم، بعضی‌ وقتا دلم می‌خواد ناله کنم، بعضی‌ وقت هم گریه!
گاهی دلم می‌خواد فقط خودمو مثل یه مار چمباتمه بزنم رو مبل، هم چین بپیچم به پتوی خودم، هم چین گره بخورم که خودم به زور بتونم خودم از پتو جدا کنم، و سعی‌ کنم مغزمو از همچی‌ خالی‌ کنم و چرت بزنم واسه خودم!
گاهی هم برعکس، دلم می‌خواد کسی‌ باشه مثل یه گربه خودمو لوس کنم تو بغلش، هم چین خودمو بمالم و کشو قوس بدم تو بغلش، اونم هی‌ نازم کنه، با موهام بازی کنه، سرمو دست بکشه هی‌ بوسم کنه و من خودمو بیشتر و بیشتر لوس کنم!
بعضی‌ وقتا هم بر خلاف غر  و گلایه انقده ساکت میشم که از سکوتم صدای پای مورچه رو هم میتونی‌ بشنوی !
تو همهٔ این وقتا دلم نمیخواد کسی‌ ازم بپرسه "چته؟" یا "چی‌ شده؟" و از من دلیل بخواد.... چون خودم هم دلیل این همه بی‌تابی رو نمیدونم....
فقط می‌دونم تو اون لحظه دلم یه مهربون می‌خواد، کسی‌ که به حرفم و غر غرم گوش کنه، هرچی‌ میگم بگه حق با توِ ، بذاره هم چین تخلیه شم اونوقته که خودم به حرف میام و دلیل این نا آرومی‌ رو پیدا می‌کنم و میگم   ... به همین راحتی‌!

هیچ نظری موجود نیست: