آبان ۰۹، ۱۳۹۰

امضا


بالاخره شد! امضا شد! درست با فاصلهٔ چند روز از هم!
بالاخره بعد این  همه مدت انتظار و لنگ در هوا بودن، هم نامهٔ طلاق از دادگاه صادر شد، هم قرارداد کاریمو امضا کردم.
هر ۲ تاش خیلی‌ عالی‌ بود، با اولی‌ که مایهٔ ننگ و گندی که خودم زده بودم به زندگیم پاک کردم ، ۲ومی هم که یه آرزو بود برام 
همیشه وقتی‌ یه خبر خوبه اینچنینی میگیرم در ما تحتم عروسیه :د  اونوقته که همهٔ درد و ناراحتی‌ هایی که باعث پاره شدن ماتحتم برای به دست آوردن این موفقیت داشتم یادم میره :د
کلا حس خوبیه، یه حس خاصه، یه موفقیت بزرگی‌ بود که آرزشو داشتم همیشه،
اما طبقه معمول همیشه که یه جای کارم میلنگه ، حتا تو اوج این خوشحالی‌ باز ته دلم یه غمه بزرگی‌ بود، یه حسرت!
ای تٔف تو روحت خدا که همیشه کارهات بی‌ فکر  و بی‌ حساب
حسرتی که به دلم گذاشت که بتونم به پدرم زنگ بزنمو این خبر خوش بهش بدم، همیشه بهم میگفت کی‌ این قرارداد و امضا میکنی‌ که خیالم راحت بشه، حتا وقتی‌ مریض بود، رو تخت بیمارستان میگفت "ااا قربون دختر ، فقط دنبال قرارداد  کاریت باش، بتونی‌ کارتو داشته باشی‌ احتیاج به هیچ کسی‌ نداری، خیال منم اینجا راحته" ،
حالا قرارداد بود ، اما پدر نبود....
بجاش به مادرم زنگ زدم، کسی‌ که می‌دونم همیشه موفقیت من براش خیلی‌ خیلی‌ مهم بوده، از خوشحالی‌ اشکی می‌ریخت... دلم می‌خواست دستمو میبردم از اون طرف تلفن محکم با تمام وجود بغلش می‌کردم ....
بالاخره این فوارهٔ زندگی‌ بعد از اینکه یه مدت مارو کفّ حوض نگاه داشته بود فرستاد هوا، امیدوارم به این زودیها پایین نیام :د

هیچ نظری موجود نیست: