دی ۱۴، ۱۳۹۱

باید سنگ بود

اینم رفت، مثل اونایی که اومدن و رفتن. شایدم هنوز در حال رفتن واسه من، اما خودش الان چند وقتی‌ هست که جمع کرده و رفته!
مثل همیشه اولش خوب بود، با دوست دارم و همیشه دوست داشتم که باهات دوست باشم شروع شد، بعد یه مدت چت کردن و تلفن حرف زدن، شدم "دلخوشی اون روز هاش" !  - (پست ناراحتی‌- چندتا پست پایینتر ازش نوشته بودم) حالا بعد این همه مدت رفت، به همین سادگی‌ یه کلمهٔ منطقی‌ چسبوند به اول حرفاش و گفت longDistanceRelationship خیلی‌ سخته براش و منطق میگه به جائی‌ نمیرسه، واسه همین تموم کرد. بدون اینکه بخواد به اینور قضیه هم نگاه کنه، تصمیمشو گرفت.
هم چین پایانی رو یکی‌ از دوستی‌ مشترکمون از همون اول گوشزد کرده بود، که این آدم دوست بمون با تو نیست، ولی‌ من سعی‌ کردم نظرم رو عوض کنم و دوست بمونم بیخیاله حرف دوستم. اما اینبار هم اشتباه کردم.
من موندم و یه موبایل که دیگه حالا نباید شمارشو بگیرم، من موندم و یه مسنجر که دیگه یه چراغ خاموش توش مونده، و دیگه نمیتونم باهاش حتا درد و دلم کنم مثل قدیم، من موندم و ناراحتی‌ اینکه چرا هیچکی من و دوست نداره، من موندم که چرا انقده به پسرایی امثال اون اجازه میدم بهم نزدیک بشن که بعد یه مدت خودشون تصمیم به رفتن بگیرن  و  من و با همهٔ این عادت‌ها تنها بزارن تو خلوت خودم.
هر بار که به خودم گفتم این با بقیه فرق داره ، همین بلا سرم اومد، تنهائی‌.
حالا منم و دوستی که هر روز بهش زنگ میزنم که باهم حرف بزنه تا رفتن این آدم رو نبینم، پشت کردنش و بی‌ محلیش رو به رو خودم نیارم. و اون هر روز به من یاد آوری می‌کنه که باید سنگ بود، باید سخت برخورد کرد، از این به بعد بی‌ هیچ احساسی‌.

هیچ نظری موجود نیست: